سفارش تبلیغ
صبا ویژن
* سلام وقت بخیر؛خوشحال میشم نظربدین*

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
مطالب متنوع - مطالب متنوع از قبیل:حدیث-داستان-ضرب المثل-جک ولطیفه و.....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیرى را که آتش دوزخ در پى بود خیر نتوان به حساب آورد ، و شرّى را که پس آن بهشت بود ، شرّ نتوان وصف کرد . هر نعمتى جز بهشت خوارست ، و هر بلایى جز آتش دوزخ عافیت به شمار . [نهج البلاغه]

مطالب متنوع - مطالب متنوع از قبیل:حدیث-داستان-ضرب المثل-جک ولطیفه و.....
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: رضوانی  سه شنبه 86 مرداد 30   ساعت 9:23 عصر

  حضرت امام محمد باقر (ع) فرمود: کسیکه رکوع خود را تمام کند یعنى رکوع و سجودش را طول دهد بر او وحشت قبر وارد نشود و نیز فرمود: هر کس در هر روز صد مرتبه بگوید لا اِله َِالا اللّهُ اَلْمَلِکُ الْحَقّ المُبین براى او امانى از قبر و از وحشت قبر است و در دنیا هیچ وقت فقیر نمى گردد. و درهاى بهشت بر او باز مى شود. و هر کس دوازده روز از ماه شعبان را روزه بگیرد. روزى هفتاد هزار مَلَک به زیارت او در قبر آیند تا روز نفخ صور، و هر کس عیادت کند مریضى را حق تعالى با او ملکى را موکّل فرماید که عیادت کند او را در قبرش تا وقتى که وارد محشر شود.

حضرت رسول (ص) فرمود یا على شاد شو و مژده بده که شیعیان تو در وقت مردن حسرت و وحشت قبر و اندوه و غم روز قیامت را ندارند.

(زبده القصص)


نظرات شما ()

نویسنده: رضوانی  سه شنبه 86 مرداد 30   ساعت 9:11 عصر

 یکى از داستانهایى که علماء و افراد مورد اطمینان نقل کرده اند و به عنوان یک حادثه قطعى ، در عصر خود شهرت یافت ، داستان ((ابوراجح ))است .

ابو راجح از شیعیان مخلص شهر حله (یکى از شهرهاى عراق که در نزدیک نجف اشرف واقع شده ) و سرپرست یکى از حمامهاى عمومى حله بود، از این رو بسیارى از مردم او را مى شناختند.

در آن عصر، فرماندار حله شخصى به نام ((مرجان صغیر))بود، به او اطلاع دادند که ابو راجح حمامى از بعضى از اصحاب منافق رسول خدا (ص ) بدگوئى مى کند، فرماندار دستور داد او را آوردند، آنقدر او را زدند که در بستر مرگ افتاد، حتى آنقدر به صورتش مشت و لگد زدند که دندانهایش ‍ کنده شد، و زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوزى سوراخ کردند، و بینى اش را بریدند و با وضع بسیار دلخراشى ، او را به عده اى از اوباش ‍ سپردند، آنها ریسمان برگردان او کرده و در کوچه ها و خیابانهاى شهر حله مى گرداندند، بقدرى خون از بدن او بیرون آمد، و به او صدمه وارد شد که دیگر نمى توانست حرکت کند، و کسى شک نداشت که او مى میرد، و بعد فرماندار تصمیم گرفت او را بکشد، ولى جمعى از حاضران گفتند: او پیرمرد فرتوت است ، و به اندازه کافى مجازات شده و خواه و ناخواه بزودى مى میرد، بنابراین از کشتن او صرف نظر کنید، بسیار از فرماندار خواهش ‍ کردند، تا اینکه فرماندار او را آزاد کرد.

فرداى همان روز، ناگاه مردم دیدند او از هر جهت سالم است و دندانهایش ‍ در جاى خود قرار گرفته است ، و زخمهاى بدنش خوب شده است ، و هیچگونه اثرى از آنهمه زخمها نیست ، و برخاسته و مشغول خواندن نماز است ، حیران شدند و با تعجب از او پرسیدند:

چطور شد که اینگونه نجات یافتى و گوئى اصلا تو را کتک نزدند و آثار پیرى از تو رفته و جوان شده اى ؟

ابو راجح گفت : من وقتى که در بستر مرگ افتادم ، حتى با زبان نتوانستم دعا بکنم

و تقاضاى کمک از مولایم حضرت ولى عصر (عج ) نمایم ، در قلبم متوسل به آن حضرت شدم ، و از آن حضرت درخواست عنایت کردم ، و به آن بزرگوار پناهنده شدم ، وقتى که شب کاملا تاریک شد، ناگاه دیدم خانه ام پر از نور شد، در هماندم چشمم به مولایم امام زمان (عج ) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود: ((برخیز و براى تاءمین معاش ‍ خانواده ات بیرون برو خدا تو را شفا داد))

اکنون مى بینید که سلامتى کامل خود را باز یافته ام .

یکى از وارستگان آن حضرت ، بنام شمس الدین محمد قارون ، پس از نقل ماجراى فوق مى گوید: ((سوگند به خدا، من ابو راجح را مکرر در حمام حله دیده بودم ، پیرمرد فرتوت ، زرد چهره و کم ریش و بد قیافه بود و همیشه او را اینگونه مى دیدم ، ولى پس از این ماجرا او را تا آخر عمرش ، جوانى تنومند و پر قدرت ، و سرخ چهره و با محاسن بلند و پر دیدم ، که گوئى بیست سال بیشتر عمر نکرده است ، آرى او به برکت لطف امام زمان (عج ) اینگونه شاداب و زیبا و نیرومند گردید.

خبر سلامتى و دگرگونى عجیب او از پیرى ضعیف به جوانى تنومند و قوى شایع شد، همگان فهمیدند فرماندار حله به ماءمورینش دستور داد او را نزد او حاضر کنند، آنها ابو راجح را نزد فرماندار آوردند، ناگاه فرماندار دید قیافه ابو راجح عوض شده ، و کوچکترین اثر آن زخمها در بدن و صورتش نیست ، ابوراجح دیروز با ابوراجح امروز، از زمین تا آسمان فرق دارد، رعب و وحشتى تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آنچنان تحت تاءثیر قرار گرفت ، که از آن پس با مردم حله (که اکثر شیعه بودند) عوض شد.

او قبل از آن جریان وقتى که در حله به جایگاه معروف به مقام ((مقام امام - علیه السلام -))مى آمد، به طور مسخره آمیزى پشت به قبله مى نشست ، تا به آن مکان شریف توهین کند، ولى بعد از آن جریان به آن مکان مقدس مى آمد و و با دو زانوى ادب در آنجا رو به قبله مى نشست ، و به مردم حله احترام مى نمود و لغزشهاى آنها را نادیده مى گرفت ، و به نیکوکاران آنها نیکى مى کرد، در عین حال عمرش کوتاه شد و بعد از این جریان چندان عمر نکرد و مرد.

خدایا تو را به وجود مبارک چهارده معصوم - علیه السلام - که در این نوشته قطراتى از اقیانوس فضائل آنها آمده ، و تو را به وجود مبارک حضرت ولى عصر( عج ) سوگند مى دهم ، نام ما را در طومار شیعیان مخلص آن ثبت کن ، و شفاعت آنها را در دنیا و آخرت ، نصیب ما گردان .

یابن العسکرى !

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

 

هر گه که یاد روى تو کردم جوان شدم

 

آیا شود پیام رسد از سراى تو:

 

خوش باش من به عفو گناهت ، ضمان شدم

 

طالت علینا لیالى الانتظار فهل

 

یابن الزکى للیل الانتظار غدا

 (داستانهای شنیدنی ازچهارده معصوم علیهم السلام)

 


نظرات شما ()

نویسنده: رضوانی  جمعه 86 مرداد 26   ساعت 2:33 عصر

 

1.   جزنقش تودرنظر نیامد مارا

ادامه ...نظرهم بده...

نظرات شما ()

نویسنده: رضوانی  دوشنبه 86 مرداد 22   ساعت 11:14 عصر

مسأله انتخاب معلّم و استاد و دلیل راه در مسیر تربیت نفوس و سیر و سلوک الى اللّه به حدّى اهمّیّت دارد که گاه انبیاى الهى، در مقطع خاصّى نیز مأمور به این انتخاب مى شـدند.
داستان خضر و موسى(علیه السلام) در سوره کهف در قرآن مجید که داستانى بسیار پر معنى و پرمحتوا است، چهره اى از این انتخاب است.
موسى(علیه السلام) مأمور مى شود که براى فرا گرفتن علومى ـ که جنبه نظرى نداشت بلکه بیشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت ـ نزد پیامبر و عالم بزرگ زمانش که قرآن از او به عنوان
«عَبدٌ مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَّدُنّا عِلْماً; بنده اى از بندگان ما که او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعلیم داده بودیم.» یاد کرده است.
او بار سفر را بست و به سوى جایگاه خضر با یکى از یارانش به راه افتاد; حوادث اثناء راه بماند، هنگامى که به خضر رسید، پیشنهاد خود را به آن معلّم بزرگ، مطرح کرد; او نگاهى به موسى(علیه السلام) افکند و گفت: «باور نمى کنم در برابر تعلیمات من، صبر و شکیبایى داشته باشى!» ولى موسى(علیه السلام) قول شکیبایى داد.
سپس سه حادثه مهم یکى بعد از دیگرى اتّفاق افتاد; نخست سوار بر کشتى شدند و «خضر» اقدام به سوراخ کردن کشتى کرد که بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدن کشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود; ولى هنگامى که خضر به او گفت: «من مى دانستم تو، توان شکیبائى ندارى! موسى از اعتراض خود پشیمان گشت و سکوت اختیار کرد، چرا که قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشاید تا خضر خودش توضیح دهد.
چیزى نگذشت در مسیر خود به نوجوانى برخورد کردند «خضر» بى مقدّمه اقدام به قتل او کرد! منظره وحشتناک کشتن این جوانِ ظاهراً بى گناه، موسى(علیه السلام) را سخت از کوره به در برد، و بار دیگر تعهّد خود را فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شدیدتر و رساتر از اعتراض نخستین، که چرا انسان بى گناه و پاکى را بى آن که مرتکب قتلى شده باشد کشتى؟ به یقین این کار بسیار زشتى است!
براى دومین بار، خضر پیمان خود را با موسى(علیه السلام) یاد آور شد و به او گفت اگر بار سوم تکرار کنى همیشه از تو جدا خواهم شد; موسى فهمید که در این مورد سرّ مهمّى نهفته است و سکوت اختیار کرد تا خضر خودش بموقع توضیح دهد.
چیزى نگذشت که سومین حادثه رخ داد; آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتّى حاضر به پذیرایى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر(علیه السلام) به کنار دیوارى که در حال فرو ریختن بود رسید، آستین بالا زد و از موسى نیز کمک خواست تا دیوار را مرمّت کند، و از فرو ریختن آن مانع شود; باز موسى(علیه السلام) پیمان خود را به فراموشى سپرد و به معلّم خویش اعتراض کرد که آیا این دلسوزى در برابر آن بى مهرى منطقى است؟ اینجا بود که خضر اعلام جدایى از موسى(علیه السلام) نمود، چرا که سه بار پیمان شکیبایى را که با خضر داشت شکسته بود; ولى پیش از آن که جدا شوند، اسرار کارهاى سه گانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت.
در مورد کشتى گفت: پادشاهى ظالم و جبّار، کشتیهاى سالم را غصب مى کرد و من کشتى را معیوب ساختم تا مورد توجّه او قرار نگیرد; زیرا کشتى تعلّق به گروهى از مستضعفان داشت و وسیله ارتزاق آنها را تشکیل مى داد.
جوان مقتول فردى کافر و مرتد و اغواگر بود و مستحقّ اعدام، و بیم آن مى رفت که پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دین خدا بیرون برد.
و امّا آن دیوار متعلّق به دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، و زیر آن گنجى متعلّق به آنها نهفته بود; و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مى خواست این گنج را براى آنها حفظ کند; سپس به او حالى کرد که من این کارها را خود سرانه نکردم; همه به فرمان پروردگار بود!(1)
در اینجا موسى(علیه السلام) از خضر جدا شد، در حالى که کوله بارى از علم و آگاهى و اخلاق را همراه خود مى برد.
او بخوبى درسهاى زیر را از مکتب آن معلّم بزرگ و مربّى اخلاق فرا گرفت:
1 ـ پیدا کردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گیرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهمّیّت دارد که پیامبر اولو العزمى همچون موسى ـ بطور نمادین ـ مأمور مى شود که راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپیماید.
2 ـ در کارها نباید عجله کرد، چرا که بسیارى از امور، نیاز به فرصت مناسب دارد; گفته اند: «اَلاُْمُورُ مَرْهُونَةٌ بِاَوْقاتِها!»
3 ـ حوادثى که در اطراف ما رخ مى دهد ممکن است چهره اى در ظاهر و چهره اى در باطن داشته باشند; هرگز نباید به چهره ظاهرى رویدادهاى ناخوش آیند قناعت کرد و عجولانه قضاوت نمود; بلکه باید ماوراى چهره هاى ظاهرى را نیز از نظر دور نداشت.
4 ـ شکستن پیمانهاى معنوى بطور مکرّر، ممکن است انسان را براى همیشه از فوائد و برکاتى محروم سازد!
5 ـ حمایت از مستضعفان، خیرخواهى یتیمان و مبارزه با ظالمان و کافران اغواگر، وظیفه اى است که هر بهائى را مى توان در برابر آن پرداخت.
6 ـ انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نباید به علم و دانش خویش مغرور گردد و تصّور کند ماوراى علوم او علوم دیگرى نیست; چرا که این تصوّر او را از رسیدن به کمالات بیشتر باز مى دارد.
7 ـ خداوند بزرگ در این عالم هستى، مأموران ویژه اى دارد که آنها را بى سروصدا به یارى بندگان مظلوم و با اخلاص مى فرستد، تا از طرق مختلف آنان را یارى کنند، و اینها از الطاف خفیّه الهیّه است که هر انسان با ایمانى مى تواند در انتظار آن باشد ـ و فوائد و برکات دیگر.

این داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى(علیه السلام) داشته باشد و یا جنبه سرمشق براى دیگران، هر چه باشد، در مورد مطلبى که ما به دنبال آن هستیم تفاوتى نمى کند.
کوتاه سخن این که: نیاز به رهبر و دلیل راه در طریق افزایش علم و تهذیب نفوس نیازى است حتمى و غیر قابل انکار!

--------------------------------------------------------------------------------------------------
1. مضمون آیات 60 تا 82 سوره کهف و روایات اسلامى (با تلخیص).

نظرات شما ()

نویسنده: رضوانی  جمعه 86 مرداد 19   ساعت 3:6 عصر

نعمت «دوست‏»

از قدیم گفته‏اند: هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار.

دوست، همدم تنهاییهاى انسان، شریک غمها و شادیها، بازوى‏یارى‏رسان در نیازمندیها، تکیه‏گاه انسان در مشکلات و گرفتاریها ومشاور خیرخواه در لحظات تردید و ابهام است.

بعضى از مردم، به خاطر خصلتهاى خودخواهانه یا توقعات بالا یاتنگ‏نظرى یا سختگیرى یا دلایل دیگر، نمى‏توانند براى خود، دوستى‏برگزینند و از «تنهایى‏» درآیند. این به تعبیر حضرت امیر(ع) نوعى‏ناتوانى و بى‏دست و پایى است.

هم دوست‏یافتن، «هنر» است، هم دوست نگه داشتن، هم‏دوستیهاى تعطیل شده و به هم خورده را دوباره پیوندزدن و برقرارساختن. على(ع) مى‏فرماید:

«اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان، و اعجز منه من ضیع من ظفربه منهم‏»; (1) .

ناتوانترین مردم کسى است که از دوستیابى ناتوان باشد. ناتوانتر ازاو کسى است که دوستان یافته را از ست‏بدهد و قدرت حفظ آنها رانداشته باشد.

تامل در اینکه چه خصلتها و برخوردها و روحیه‏هایى سبب‏مى‏شود انسان، دوستان خود را از دست‏بدهد و تنها بماند، یا آنکه ازآغاز، نتواند دوستى براى خویش بگیرد، ضرورى است. سعدى گفته‏است: «دوستى را که به عمرى فراچنگ آرند، نشاید که به یک دم بیازارند.».

همرنگ و هماهنگ

دوستان هر کس، مبناى قضاوت دیگران نسبت‏به اخلاق وشخصیت و افکار او است. بعلاوه، تاثیرپذیرى انسان از دوستان، درسنین مختلف، چه کودکى، چه جوانى و چه حتى میانسالى، بسیاراست. از این‏رو دقت در گزینش «دوست موافق‏»، به سلامت اخلاقى ورفتارى انسان کمک مى‏کند. به فرموده حضرت على(ع):

«الصاحب کالرقعة فاتخذه مشاکلا»; (2) .

دوست، همچون وصله جامه است، پس آن را هم‏شکل و هم‏سان‏با خودت برگزین.

ارتباط قلبى و درونى میان انسانها، به پیوندهاى اجتماعى وبیرونى مى‏انجامد. روابط اجتماعى هم، در روحیات و اخلاق افراد، اثرمى‏گذارد. بنابراین، آنان که به تعالى فکر و سلامت اخلاق و تهذیب‏نفس و تکامل خصیت‏خویش علاقه‏مندند، ناگزیر باید در انتخاب‏دوست، «معیارهاى مکتبى‏» را لحاظ کنند و به آنچه از دوست «مى‏گیرند»،اهتمام ورزند. اینکه گفته‏اند:

تو اول بگو با کیان زیستى.

پس آنگه بگویم که تو کیستى.

نشان‏دهنده معیار «دوستان‏» در ارزیابى شخصیت‏یک فرد است که‏مردم نیز آن را در داوریها و ارزیابیهاى خویش به کار مى‏گیرند.

این سخن زیباى حضرت رسول(ص)، خواندنى و شنیدنى است:

«مثل الجلیس الصالح مثل العطار، ان لم یعطک من عطره اصابک من ریحه ومثل الجلیس السوء مثل القین ان لم یحرق ثوبک اصابک من ریحه‏»; (3) .

مثل همنشین شایسته و خوب، مثل عطار است، که اگر از عطرخودش هم به تو ندهد، ولى از بوى خوش او به تو مى‏رسد، و مثل‏همنشین بد، همچون کوره‏پز آهنگرى است که اگر لباس تو را هم(جرقه‏هاى آتش کوره) نسوزاند، ولى بوى کوره به تو مى‏رسد!

این همان سروده حکمت‏آمیز سعدى است، در مورد گل‏خوشبوى در حمام، که در اثر همنشینى با گل، معطر مى‏شود و از «کمال‏همنشینى‏» بهره مى‏برد، «و گرنه من همان خاکم که هستم! ... .».

دوست‏شایسته

در منابع دینى، در اینکه «دوست‏خوب‏» کیست؟ و با چه کسانى بایددوستى و مودت داشت و از معاشرت و همنشینى چه کسانى باید پرهیزکرد، و ... احادیث‏بسیارى است، با رهنمودهاى کاربردى و جالب.

در صدد بررسى و نقل این گونه احادیث نیستیم، اما در قلمروبحث از آداب معاشرت با دوست و آیین دوستى، توجه به نکاتى که به‏عنوان صفات دوست‏خوب مطرح شده است، ضرورى است. همان‏معیارها، حاوى دستورالعمل چگونگى معاشرت هم هست. به عنوان‏نمونه به یکى از این روایات، اشاره مى‏کنیم.

امام حسن مجتبى(ع) در بستر بیمارى بود و پس از آن مسمومیت‏که به شهادتش منجر شد، در دیدارى که جناده (از اصحاب وى) باحضرت داشت، امام چنین توصیه فرمود:

«اصحب من اذا صحبته زانک، واذا خدمته صانک و اذا اردت منه معونة‏اعانک و ...»; (4) .

با کسى همنشینى و مصاحبت و دوستى کن که:

1- هرگاه با او همنشین شدى، مایه آراستگى تو باشد،

2- آنگاه که خدمتش کنى، تو را نگهبان باشد،

3- هرگاه از او یارى خواستى، کمکت کند،

4- اگر سخنى گفتى، تو را تصدیق کند،

5- اگر (بر دشمن) حمله بردى، قدرت و صولت تو را بیفزاید،

6- اگر دستت را به فضل و نیکى دراز کردى، او هم دست، پیش‏آورد،

7- اگر در تو (و زندگیت) رخنه‏اى پدید آمد، آن را برطرف سازد،

8- اگر از تو نیکى دید، آن را در شمار و حساب آورد،

9- اگر چیزى از او طلبیدى، عطا کند،

10- و اگر تو ساکت‏بودى (و چیزى نخواستى) او آغاز کند (ونیازت را برطرف سازد).

اینها اوصاف کسى است که شایسته رفاقت و دوستى از دیدگاه امام‏مجتبى(ع) است. از اینها برمى‏آید که آیین دوستى عبارت است از:آراستن دوست، یارى رساندن، قدرشناس بودن، تقویت کردن،همکارى داشتن و در راه دوست، فداکارى و خدمت کردن.

از سوى دیگر، اگر در سخنان ائمه از دوستى با بعضى نهى شده،آنها نیز به عنوان صاحبان «رفتار ناپسند» محسوب مى‏شوند که در قلمروآیین دوستى نمى‏گنجد، از قبیل: عیبجویى، نابخردى، کینه‏توزى،پرتوقعى، کم‏ظرفیتى، بددهانى و بدزبانى، بى‏تقوایى، لجاجت وستیزه‏جویى، شوخیهاى بیجا و آزاردهند، خودپسندى و بدرفتارى واز این دست‏خصلتها و رفتارها. اینها، هم موجب کاهش دوستان وسستى دوستیها مى‏گردد، و هم شیوه‏هاى ناپسند در معاشرت با دوستان‏است که باید از آنها پرهیز کرد.

دوستى حد ومرزى دارد که باید آن حریم حفظ و آن حق، ادا شود.امام صادق(ع) در سخن بلندى این حدود و حقوق را بیان فرموده،مى‏افزاید: مراعات این حدود، در هر کس بود (همه‏اش یا مقدارى) اودوست است، و گرنه نسبت دوستى و صداقت‏به او نده. این پنج نکته‏عبارت است از:

اول: آنکه نهان و آشکار دوست، براى تو یکسان باشد.

دوم: آنکه زینت تو را زینت و آراستگى خودش ببیند و عیب ونقصان تو را عیب خویش بشمارد.

سوم: اگر به ریاست و ثروت و پست و مقامى رسید، این پست وپول، رفتار او را نسبت‏به تو عوض نکند.

چهارم: اگر قدرت و توانگرى دارد، از آنچه دارد نسبت‏به تو دریغ‏و مضایقه نکند.

پنجم: (که جامع همه آنهاست) اینکه تو را در گرفتاریها، رها نکند وتنها نگذارد. (5) .

آرى ... اینهاست آیین دوستى و برادرى دینى.

جلوه دوستى کامل و راستین، در مودت قلبى، حفظ حرمتها،مراعات حقوق، یارى در هنگام نیاز و مساعدت در وقت گرفتارى‏است و بدون اینها ادعاى دوستى پذیرفته نیست.

امام على(ع) مى‏فرماید: مردم، جز با امتحان و آزمایش شناخته‏نمى‏شوند. پس همسر و فرزندانت را در حال غیبت و نبودنت امتحان‏کن، و دوستت را در مصیبت و گرفتارى، و خویشاوندان خود را هنگام‏نیازمندى و تهیدستى ... «و صدیقک فى مصیبتک.» (6) .

دوست‏بى‏عیب؟!

واقعگرایى در همه مسایل، پسندیده است، از جمله در دوستیابى‏و دوست‏گزینى.

بعضیها چنان آرمانى فکر مى‏کنند که از واقعیتهاى ملموس و عینى‏فاصله مى‏گیرند و در عالم خیال و ذهن، سیر مى‏کنند. «دوست‏بى‏عیب‏» ازاین گونه آرمانهاى دست‏نیافتنى است.

البته باید کوشید تا حد امکان و توان، در دوستیها سراغ افرادى‏رفت که نقطه‏ضعف کمترى داشته باشند و اگر بى‏عیب باشند، چه‏بهتر. ولى ... آیا انسان بى‏عیب (غیر از معصومین) مى‏توان یافت؟ هرکس در موردى ممکن است نقصان و نقطه‏ضعفى داشته باشد. همان‏طور که طالبان همسر ایده‏آل و صد در صد بى‏عیب و نقص، مجرد وبى‏همسر مى‏مانند، آنان هم که در پى دوست صد در صد بى‏ضعف‏باشند، تنها مى‏مانند. این حقیقت، به عنوان توجه به یک واقعیت عینى‏در کلام مولا على(ع) این گونه آمده است:

«من لم یواخ الا من لا عیب فیه قل صدیقه‏»; (7) .

کسى که بخواهد جز با افراد بى‏عیب دوستى و برادرى نکند،دوستانش کم خواهند شد.

نکات دیگر ....

در باب دوستى، گوهرهاى فراوانى در گنجینه‏هاى حدیثى ما نهفته‏است که در این مختصر، مجال بسط سخن نیست. براى اینکه از آن‏محتواهاى سودمند و کاربردى بى‏بهره نباشیم، در اینجا فهرستى ازنکات دیگر که در آیین دوستى باید به کار بست، مى‏آوریم که برگرفته‏از احادیث این موضوع است:

از هر چیز، تازه‏اش را انتخاب کن و از دوست، قدیمى‏اش را.

از نشانه‏هاى بزرگوارى انسان، حفظ دوستان قدیمى است.

بهترین دوستان، آنانند که در نصیحت و خیرخواهى،سازشکارى و مصانعه نمى‏کنند، عیبهایتان را به شما مى‏گویند، درکارهاى اخروى کمک‏کار شمایند، شما را از گناهان باز مى‏دارند، و ازلغزشهاى شما چشم مى‏پوشند.

دوست‏خود را خیلى عتاب و سرزنش نکنید که «کینه‏» مى‏آورد.

بدترین دوستان، آنانند که دوستى آنان، شما را به تکلف و رنج وزحمت‏بیندازد.

دوست واقعى کسى است که عیب دوست‏خود را در نهان به‏خودش بگوید، نه در آشکارا و نزد دیگران.

هرگاه با کسى دوست‏شدید، از نامش، نام پدرش، نام قبیله وشهر و دیارش بپرسید، که این گونه کسب شناختها نشانه صدق دردوستى است.

هرگاه به دوستى علاقه و محبت داشتید، آن را ابراز کنید و به اوبگویید، که موجب افزایش محبت و علاقه‏مندى مى‏شود.

آنچه از دوست مى‏رسد تحمل کنید، تحمل و بردبارى، عیبها رامى‏پوشاند.

برادران و دوستانتان را نسبت‏به هر خطا مؤاخذه و محاسبه‏نکنید، که دوستانتان کاهش مى‏یابند.

خداوند، تداوم دوستیها را دوست مى‏دارد. پس بر دوستیهاى‏خود، استمرار بخشید.

با کسانى که صرفا از روى طمع یا ترس یا تمایلات یا براى‏خوردن و نوشیدن با شما دوست مى‏شوند، دوستى نکنید. در پى یافتن‏دوستان باتقوا باشید!

محبت و دوستى خود را بیجا و بى‏مورد صرف نکنید، که این‏گونه دوستیها در معرض گسستن است.

پایان این بخش را حدیث جالبى از امیرالمؤمنین(ع) قرار مى‏دهیم‏که ما را به مراعات حقوق دوستان و برادران دینى فرا مى‏خواند و از زیرپا گذاشتن حقوق آنان به بهانه دوستى و خودمانى بودن، نهى مى‏کند.على(ع) مى‏فرماید: «حق برادر دینى خود را با اتکاء به رابطه‏اى که میان تو و اواست، ضایع مکن، چرا که هرگز، کسى که حقش را ضایع و تباه کرده‏اى، برادر تو نیست:

«لا تضیعن حق اخیک اتکالا على ما بینک و بینه، فانه لیس لک باخ من اضعت‏حقه.» (8) .

قدر دوستیها و پیوندهاى عاطفى و دوستانه را بدانیم،

از دوستان صادق و وفادار و پاک و پرهیزکار، دست‏برنداریم،

چراغ محبت را در دلهاى خویش، روشن و شعله‏ور نگاه داریم،

از زخم زبان و کلمات تحقیرآمیز و برخورد دشمنى‏برانگیز بادوستان برحذر باشیم،

«آیین دوستى‏» را بشناسیم و به کار بندیم.

پى‏نوشتها:

1) نهج‏البلاغه، فیض‏الاسلام، حکمت‏11.

2) شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج‏20، کلام 546.

3) میزان الحکمه، ج‏9، ص‏50.

4) بحارالانوار، ج‏44، ص‏139.

5) میزان الحکمه، ج‏5، ص‏310.

6) همان، ص‏313.

7) همان، ج‏1، ص‏55.

8) نهج‏البلاغه، نامه 31.


نظرات شما ()

نویسنده: رضوانی  جمعه 86 مرداد 19   ساعت 3:4 عصر


 

حرمت راز

«راز»، به اقتضاى حرمتش باید پنهان و پوشیده بماند و گرنه رازنمى‏شد. در این هیچ تردیدى نیست.

گفته‏اند: غلامى طبق سرپوشیده‏اى بر سر داشت و خاموش وبى‏صدا در راهى مى‏رفت. یکى از افراد، در راه به او برخورد و پرسید:در این طبق چیست؟ غلام چیزى نگفت. آن شخص به اصرار پرسید تابداند زیر آن سرپوش که روى طبق کشیده‏اند چیست؟ غلام گفت:فلانى! اگر قرار بود که همه افراد بدانند در طبق چیست، دیگر سرپوش‏روى آن نمى‏کشیدند!

رازهاى درونى افراد نیز همین گونه است. اگر آن را به این و آن‏بگویید، از «راز» بودن، مى‏افتد.

با مردم بیگانه مگو راز دل خویش.

بیگانه، دل راز نگهدار ندارد.

راز فاش شده، مثل یک زندانى گریخته از محبس است که‏بازگرداندنش به بازداشتگاه بسیار دشوار است.

تیرى که از کمان رها گشت و گلوله‏اى که از سلاح شلیک شد،دیگر به کمان و سلاح برنمى‏گردد. «راز»، همان زندانى است، همان تیرو گلوله است و دهان، و سینه تو، همچون زندان. مانند چله کمان و مانندخشاب اسلحه، تا وقتى که رها نشده، مصون و پنهان است. همین که ازچنگت گریخت و از تفنگت‏شلیک گشت، دیگر از اختیار تو بیرون‏رفته است. اگر تا آن لحظه، راز در گروگان تو بود، اینک تو در گرو آنى.

به تعبیر زیباى امیرالمؤمنین(ع):

«سرک اسیرک، فان افشیته صرت اسیره‏»; (1) .

راز تو اسیر توست، اگر آشکارش ساختى، تو اسیر آن شده‏اى.

به قول سعدى:

خامشى به که ضمیر دل خویش.

به کسى گویى و گویى که: مگوى.

اى سلیم! آب ز سرچشمه ببند.

که چو پر شد، نتوان بستن جوى (2) .

پس آنچه زمینه برخى کدورتها و گله‏ها میان افراد مى‏شود، گاهى‏زمینه‏اش دست‏خود «صاحب سر» است که نمى‏تواند رازدار خویش‏باشد. راز را حتى به دوستان هم نباید گفت، اگر واقعا «راز» است و پنهان‏بودنش حتمى! چرا که همان دوستان صمیمى تو هم دوستان صمیمى‏دیگرى دارند. همان افراد مورد اعتماد هم به کسان دیگرى «اعتماد»دارند، آنان هم به «همه کس‏» نمى‏گویند، ولى به «بعضى‏» چطور؟ شاید!

باز هم به قول شاعر شیراز، سعدى حکیم:

«رازى که پنهان خواهى، با کسى در میان منه، اگر چه دوست مخلص باشد، که‏مر آن دوست را دوستان مخلص باشد!» (3) .

نگهبانان راز، هر چه کمتر باشند، محفوظتر است. برخلاف‏نگهدارى از چیزهاى دیگر که زیادى نگهبانان، آن را سالمتر نگاه‏مى‏دارد. اسرار، هر چه صندوقهاى متعددتر داشته باشد، ناامن‏تر و درمعرض فاش شدن است. «کل سر جاوز الاثنین شاع‏»;

هر رازى که از دو نفر فراتر رفت پخش خواهد شد.

کدام راز؟

علاوه بر رازهاى خودتان، اسرار مردم نیز همان حکم را دارد.همان طور که باید ظرفیت نگهدارى از راز خودت را داشته باشى و آن‏را پیش دیگران نگویى، رازى را هم که کسى با تو در میان گذاشته، یا ازاسرارى به نحوى آگاه شده‏اى، باید نگهبان و امین باشى. قدرت‏رازدارى و ظرفیت‏حفظ اسرار را هم باید نسبت‏به آنچه به خود وزندگیت مربوط است داشته باشى، هم نسبت‏به دیگران و اسرارشان.

افشاى اسرار، نشانه ضعف نفس و سستى اراده است. به عکس،«کتمان راز» دلیل قوت روح و کرامت نفس است و ظرفیت‏شایسته وبایسته یک انسان را مى‏رساند. نگهبانى از «راز مردم‏» و «راز نظام‏» هم ازتکالیف اجتماعى است.

«حفظ لسان‏» و «کنترل زبان‏» در مباحث اخلاقى و روایات، جایگاه‏مهمى دارد و به موضوعاتى چون: دروغ، غیبت، افتراء، لغو و بهتان ودر بخشى هم به «رازدارى‏» مربوط مى‏شود. کسى که نتواند رازدار مردم‏باشد، گرفتار یک رذیله اخلاقى و معاشرتى است و باید در رفع آن‏بکوشد. تقوا و تمرین مى‏تواند راهى مناسب به شمار آید.

اسرار مردم

چه بسا انسان از بعضى اسرار دیگران آگاه شود، اما باید امین مردم‏بود و آبرویشان را نریخت و برایشان مشکل پدید نیاورد.

حفظ اسرار را باید از خدا آموخت. خداوند بیش و پیش از هرکس، از اعمال و حالات و رفتار و عیوب و گناهان بندگانش باخبراست، اما ... حلم و بردبارى و پرده‏پوشى و رازدارى او بیش از همه‏است. اگر خداوند، کارهاى پشت پرده و پنهانى بندگانش را افشا کند،آیا کسى با کسى دوست مى‏شود؟ اگر خداوند، «آن کارهاى دیگر» مردم رارو کند، براى چه کسى آبرو و حیثیتى باقى مى‏ماند؟ خداوند، کریم‏است و آبرودارى و خطاپوشى مى‏کند و زشتکاریهاى پنهانى مردم رافاش نمى‏سازد، و گرنه کیست که در برابر افشاگریهایش بتواند تاب‏آورد؟ این همان است که در دعاى کمیل مى‏خوانیم: «و لا تفضحنى بخفى‏ما اطلعت علیه من سرى ... .».

بارى ... «امانت‏»، تنها در باز پس‏دادن فرش همسایه یا مراقبت ازگلدانهاى او نیست. «آبرو» از هر سرمایه‏اى بالاتر است و با رازدارى‏مى‏توان «آبرودارى‏» کرد. کسى که از عیب پنهان و راز مخفى کسى مطلع‏مى‏شود و آن را در بوق و کرنا مى‏کند، گناهکار است و مدیون حق مردم.تعجب است که گاهى رازهاى خصوصى بعضى خانواده‏ها زبان به زبان‏نقل مى‏شود و صغیر و کبیر از آن آگاهند!

حضرت رضا(ع) در حدیثى فرموده است: مؤمن، هرگز مؤمن‏راستین نخواهد بود مگر آنکه سه خصلت داشته باشد: سنتى ازپروردگار، سنتى از پیامبر و سنتى از ولى خدا. آنگاه سنت و روشى را که‏مؤمن باید از خدا آموخته و به کار بندد، «رازدارى‏» معرفى مى‏کند: «و اماالسنة من ربه کتمان سره.» (4) .

اگر حرفى را از کسى شنیدى که راضى به نقل آن براى دیگرى‏نبود، نقل آن گناه است. اگر بیان یک راز، آبروى خانواده‏اى را به خطراندازد، فرداى قیامت مسؤولیت دارد و پاسخ گفتن به آن بسیار دشواراست.

چرا غیبت‏حرام است و زشت‏ترین معصیت؟ چون خمیرمایه‏اش‏همان افشاى اسرار و بدیها و معایب دیگران است. مگر آبروى رفته رامى‏توان دوباره بازگرداند و مگر آب ریخته را مى‏توان جمع کرد؟

اگر از اختلافات خانوادگى زن و مردى خبر دارى، چه نیازى ولزومى به طرح و افشاى آن؟

اگر در کسى نقطه ضعفى سراغ دارى، با کدام حجت‏شرعى ومستمسک دینى آن را فاش و پخش و بازگو مى‏کنى؟

مگر مى‏توان هر چه را دانست، گفت؟

مگر گفتن هر راستى واجب است؟

اسرار نظام

برخى از اسرار، به یک نظام و حکومت‏یا تشکیلات مربوطمى‏شود که باید محفوظ و مکتوم بماند. اسرارى که مهمتر و حیاتى‏تر ازرازهاى شخصى یک فرد است و فاش شدنش براى دشمن، ضررهاى‏جبران‏ناپذیرى براى خودى در پى دارد.

همان طور که خراب بودن قفل در خانه‏تان را نباید دیگران بدانند،و همان سان که نابسامانى اوضاع داخلى زندگى شما، نباید به ملا عام وبر سر زبان مردم کشیده شود، اوضاع درونى یک نظام نیز جنبه «رازمحرمانه‏» پیدا مى‏کند و برخى اطلاعات مربوط به امور نظامى و سیاسى‏و اقتصادى و حتى فرهنگى، جزء اسرارى مى‏شود که از چشم و گوش‏دشمنان باید پوشیده بماند.

عملیات موفق در جبهه، مدیون رازدارى در حد اعلاست. رسول‏خدا(ص) در جنگها از این شیوه بهره مى‏گرفت و نقشه جنگ و برنامه‏عملیات و گاهى هدف حرکت نظامى و اعزام نیرو و نفرات را پنهان‏مى‏داشت. در تاریخ اسلام، چه ضربه‏هایى که به «جناح حق‏»، از طریق‏سهل‏انگارى حق‏پرستان خورده است! در نهضت مسلم بن‏عقیل درکوفه، مگر جاسوس ابن‏زیاد به نام «معقل‏» نبود که با شیوه‏اى مزورانه‏اعتماد «مسلم بن‏عوسجه‏» را جلب کرد و از مخفیگاه مسلم آگاه شد و کاربه دستگیرى و شهادت «هانى‏» و سپس «مسلم‏» انجامید؟ مگر مى‏توان به‏هر کس که چهره‏اى انقلابى و خودى از خود ارایه داد، به این زودى‏اعتماد کرد و سفره دل را پیش او گسترد؟ یا مگر از پشت تلفن رواست‏که انسان هر چه را بگوید؟ شنود دشمنان و مغرضان چه مى‏شود؟ وخویشتن‏دارى و «کف نفس‏» و حفظ زبان به کجا مى‏رود؟

چه حکیمانه است این سخن امام صادق(ع):

«لا تطلع صدیقک‏من سرک الا على ما لو اطلعت علیه عدوک لم یضرک فان‏الصدیق قد یکون عدوا یوما ما»; (5) .

دوست‏خود را از اسرار خود، به اندازه و حدى مطلع ساز که اگرآن اندازه را به دشمن بگویى نتواند به تو زیان برساند، چرا که گاهى‏دوست، ممکن است روزى دشمن شود!

این کلام امام معصوم، چه زیبا در کلام سعدى انعکاس یافته است‏که:

«... هر آن سرى که دارى، با دوست در میان منه، چه دانى؟ که وقتى دشمن‏گردد!» (6) .

انگیزه فاش ساختن راز

در حکمتهاى بلند بزرگان آمده است: «صدور الاحرار، قبور الاسرار».سینه‏هاى آزادمردان، گور رازهاست. باید دلى پاک و ایمانى محکم واراده‏اى استوار داشت، تا به افشاى راز این و آن نپرداخت. اگر انسان‏بتواند هر چه کمتر از اسرار مردم مطلع باشد، بهتر است و احتمال فاش‏کردن آن هم کمتر.

راهها و مسیرهایى که انسان را در جریان «اطلاعات‏» و «اسرار» قرارمى‏دهد، اینهاست:

1- «پرحرفى‏». از لابه‏لاى پرحرفیهاى انسان، بسیارى از «اسرار مگو»از زبان مى‏پرد. درمانش نیز کم‏حرفى است.

2- «خودنمایى‏». این خصیصه، بیشترین ضربه‏ها را مى‏زند. یعنى‏وانمود کردن اینکه انسان در جریان است و با «بالا»ها ارتباط دارد واخبار دست اول را مى‏داند یا آدم مهمى است، سبب مى‏شود خیلى ازاسرار را (چه شخصى و چه مربوط به نظام) باز بگوید.

3- «دوستى‏». آنان که روى رفاقت و صمیمیت، اسرار محرمانه رامى‏گویند و به عواقب آن بى‏توجهند، گاهى دوستانه دشمنى مى‏کنند!

4- «وسایل ارتباط جمعى‏». گاهى آنچه از طریق رسانه‏ها، بى‏سیم،تلفن، جراید، عکس و فیلم، نامه، حرفهاى عادى مردم کوچه و بازار ودر مجالس و محافل مطرح مى‏شود، رازها را فاش مى‏سازد. و ... برخى‏علتها و راههاى دیگر.

ولى باید توجه داشت که راز، همچون شریان حیاتى تو و جامعه وانقلاب تو است. پاسدارى از آن هم بر عهده تو است. چه ژرف وزیباست این کلام حضرت صادق(ع):

«سرک من دمک فلا یجرین من غیر اوداجک‏»; (7) .

راز تو از خون تو است، پس نباید جز در رگهاى خودت جارى‏شود!

و مگر «خون‏»، عامل بقاى انسان نیست؟ و اگر خون از بدن برود،جان هم پر مى‏کشد. اسرار هم همین حکم را دارد.

گفتن هر سخنى در هر جا.

نبود شیوه مردان خدا.

هر سخن، جا و مقامى دارد.

مرد حق، حفظ کلامى دارد.

حاصل کار دهد باد فنا.

گفتن هر سخنى در هر جا.

بارى ... باید زبان را در حفظ راز، یارى کرد. راز، امانت است. درحفظ آن باید کوشید. چه بسا اختلافها و کدورتهایى که ریشه در افشاى‏اسرار این و آن دارد.

پى‏نوشتها:

1) غررالحکم، آمدى، ج‏1، ص‏437.

2) گلستان سعدى، باب هشتم، آداب صحبت.

3) همان.

4) میزان‏الحکمه، ج‏4، ص‏426.

5) همان، ص‏428 به نقل از بحارالانوار.

6) گلستان سعدى، باب هشتم.

7) بحارالانوار، ج‏72، ص‏71.

 

 


نظرات شما ()

نویسنده: رضوانی  پنج شنبه 86 مرداد 18   ساعت 12:37 عصر

. دانش گمشده مؤمن است .  در آخر کلمه پیش ، به کلمه‏اى که در نهج البلاغه نزدیک به این کلمه آمده است اشاره کردیم . به شرح نهج البلاغه ابن میثم ، چاپ اول ، صفحه 585 ، رجوع کنید .

و هل فیه عیب لمن عابه
سوى انّه رجل فاضل

 سید رضى ( ره ) این کلمه را در نهج البلاغه نقل کرده ، و ابن میثم در شرح آن گفته است : « امام علیه السلام لفظ ضّاله را براى حکمت نسبت به مؤمن استعاره فرموده است به این اعتبار که حکمت خواسته مؤمن است که در جستجوى آن است و صدایش مى‏زند همان طور که صاحب حیوان گمشده حیوانش را مى‏جوید و صدایش مى‏زند .

شارح گوید : اقسام حکمت و حقیقت آنها را شناختى . ضالّه ، حیوان گمشده است چه نر باشد و چه ماده .

ایمان در لغت تصدیق کردن است و در اصطلاح دین عبارت از تصدیق کردن به هر چیزى است که معلوم باشد آن را پیامبر ( ص ) آورده است . این تعریف ، مذهب محقّقان متکلّمان مانند ابو الحسن اشعرى و پیروانش مى‏باشد . [ و مؤمن کسى است که داراى صفت تصدیق باشد ، با این صفت در او تحقّق یابد ] و در برابر آن کافر است که تمام مطالب یاد شده در او نباشد . رأى ابو حنیفه بر این مى‏باشد و در نزد بیشتر علماى معتزله و پیشینیان صالح [ خدا از آنان خشنود باشد ] ایمان ، اسم براى شخص فرمانبردار است . و چون فرمانبردارى نزد آنان جز به سه جزء محقّق نمى‏شود و آن سه جزء : تصدیق قلبى به آنچه پیامبر ( ص ) آورده است و اقرار به زبان و عمل کردن با اعضاى بدن است ایمان نیز چنین است . پس مؤمن در نزد آنان شایسته این نام نمى‏باشد مگر وقتى که این سه جزء در او محقق شود . پس این سه جزء اجزاى ماهیّت ایمان است و در مقابل آن فاسق مى‏باشد که اسم است براى کسى که به یکى از این اجزا خللى وارد کند . چون آن که یکى از این سه جزء را ترک نماید مؤمن نمى‏نامند چه ماهیّت ایمان در او موجود نیست . و نام کافر را اختصاص داده‏اند به کسى که هر سه جزء را ترک کند یا به ظاهر انکار نماید اگر چه انجام دهد چون عمل مترتب بر تصدیق مى‏باشد . و در میان فقیهان ، امام شافعى بر این باور است . و چون آن مطالب را فهمیدى باید بدانى که امام ( ع ) حکم فرموده است که حکمت گمشده مؤمن است و به دو لحاظ حکمت را به گمشده تشبیه کرده است .

1 حال گمشده این است که صاحبش آن را فرا مى‏خواند و مى‏طلبد و درباره آن به وسیله تعیین جایزه و غیر آن مى‏کوشد . همچنین خواهان حکمت بر اساس دلیل مى‏کوشد و در جستجوى چگونگى راههاى خواستن آن مبالغه مى‏کند و شناخت آن را از دهان استادان دانشمند و صاحبان معرفت متواضعانه مى‏خواهد چنان که صاحب حیوان گمشده ، آن را از دهان جارچیان و آنها که مى‏شناسندش و هر جا که گمان آن را مى‏برد طلب مى‏کند .

ناگزیر نسبت به او گمشده مى‏باشد .

2 این است که چون حال گمشده از دو صورت بیرون نیست یا طالبش آن را مى‏یابد و به هدفش مى‏رسد ، بویژه اگر با طلب آن به کسى که بالاتر از خودش باشد نزدیک شود و در یافتن آن انتظار عطا و بخشش داشته باشد و یا آن را نمى‏یابد پس در حال تأسّف و

ترس و محرومیّت باقى مى‏ماند . حکمت نیز چنین است . چون دو حالت دارد یا جوینده حکمت آن را مى‏یابد یا خیر ؟

پس اگر آن را یافت به مقصدهاى کلّى و دیگر اغراض خود رسیده است . و اگر آن را نیافت در حالى که با آن قصد نزدیک شدن به خشنودى خداى تعالى را دارد و آماده است که به وسیله آن نعمتهاى جاوید را در جوار مقدس حق بپذیرد پس تحصیل زیان کرده و کوشش هدر رفته و از آنچه حکمت وسیله رسیدن به آن است محروم شده است .

پس در واقع حکمت گمشده‏اى است . و چه گمشده‏اى امّا این که حکمت را اختصاص به مؤمن داده است به این دلیل است که غیر مؤمن یا باور ندارد یا معصیت کار است . امّا آن که تصدیق کننده نیست پس تکذیب کردن او با طلب کردنش سازگار نمى‏باشد چون برترین جزء حکمت ، شناختن آفریدگار است و کسى که وجود او را تکذیب مى‏کند چگونه طالب شناخت اوست ؟ همچنین نافرمانى گنهکار در حال نافرمانیش با طلب او مخالف مى‏باشد و این امرى آشکار است . پس آنچه از این کلمه فهمیده مى‏شود همین است . خداى متعال پایان کوشش ما را در طلب حکمت قرار دهد تا آن را بیابیم و به آن که منادى شناخت حکمت است ما را راهنمایى کند و ما را به شناخت حکمت و کسانى که آن را از روى صدق و راستى شناخته‏اند دلالت نماید . و به آنها که از روى یقین بر اسرار و رموز حکمت آگاهند رهنمون شود که توفیق دهنده اوست .


نظرات شما ()

نویسنده: رضوانی  پنج شنبه 86 مرداد 18   ساعت 12:27 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

آن هنگام در غروبگهان که سر شاخه‏هاى سرفراز نخل به نوازش نسیم،سر بن گوش یکدیگر مى‏نهند،نشید حماسه‏ى آرام زندگانى تو را نجوا مى‏کنند...و پیام بیدادها که بر تو رفته است، با نسیم پیام آور،مى‏گزارند...

آن هنگام در بهاران که بغض مغموم و گرفته‏ى آسمان،مى‏ترکد و رگبار سرشک ابر،سرازیر مى‏شود،این اشک اندوه پیروان ستم کشیده‏ى توست که به پهناى گونه‏ى تاریخ بر تو گریسته‏اند...آه اى امام راستین و بزرگ!

پرده‏هاى ستبر سرشک،ما را از دیدن حماسه‏ى مقاومت و پایدارى و سر انجام جانسپارى تو در راه حق،باز نخواهد داشت و اگر بر تو مى‏گرییم،ایستاده مى‏گرییم تا ایستادگى تو را سپاس گفته و هم تاریخ و هستى،پیش پاى مقاوم تو،به احترام برخاسته باشیم.

پاکترین درود،از زیباترین و شجاعترین جایگاه دلمان بر تو باد...هماره تا هر گاه...روستاى ابواء (1) ، آنروز صبح (2) گویى دیگر گونه مى‏نمود،پرتو آفتاب نخل‏هاى سر بلند را تا کمر طلایى کرده و سایه‏هاى دراز روى بامهاى گلى روستا،انداخته بود...

صداى شتران و صداى گوسفندانى که پیشاپیش چوپانان،آماده‏ى رفتن به صحرا بودند،بذر نشاط صبحگاهى را در دل مى‏کاشت و گوش را از آواى زندگى مى‏انباشت...

کنار روستا و روى غدیر و برکه‏اى که زنان از زلال آرام آن،آب بر مى‏داشتند،اینک نسیم نوازشگر از گذار آرام خود موج مى‏افکند،و چند پرستو،شتابناک و پر نشاط،از روى آن به اینسوى و آنسوى مى‏پریدند و هر از چند گاه،سینه‏ى سرخ خویش را که گویى از هرم گرماى سجیل عام الفیل (3) ،هنوز داغ بود،به آب مى‏زدند...کمى آنسوتر،تک نخلى،چتر سبز و بلند خود را بر گورى افشانده بود و زنى در آن صبحگاه،بر آن خم شده و با حرمت و حشمت‏بوسه بر خاک آن مى‏زد و آرام آرام مى‏گریست...و زیر لب چیزهایى مى‏گفت.از کلام او،آنچه نسیم با خود مى‏آورد،گویى این کلمات و جملات شنیده مى‏شد:

-درود بر تو،آمنه!اى مادر گرامى پیامبر...خدا تو را-که چنان دور از زادگاه خویش،فرو مردى-،با رحمت‏خود همراه کناد...اینک،من،حمیده،عروس توام،کودکى از سلاله‏ى فرزند تو را در شکم دارم و با دردى که از شامگاه دوشینه مى‏کشم،گمان مى‏برم که هم امروز،این کودک خجسته را،در این روستا،و در کنار گور تو به دنیا آورم...

آه،اى بانوى بزرگ خفته در خاک،شوهرم به من فرموده است که این فرزند من،هفتمین، جانشین فرزندت پیامبر،خواهد بود...

بانوى من!از خداوند بخواهید که فرزندم را سالم به دنیا آورم...آفتاب صبح،از سر شاخه‏هاى تنها نخل روییده بر آن گور،پائین آمده و بر خاک افتاده بود...

حمیده،سنگین و محتشم برخاست،دنباله‏ى تن پوش خود را که از خاک گور،غبار آلود شده بود،تکانید،یک دستش را روى شکم گذارد و به گونه‏یى که زنان باردار راه مى‏پیمایند،سنگین و با احتیاط و آرام به روستا شتافت...

ساعتى بعد،هنگامى که آفتاب،بر بلند آسمان ایستاده بود و کبوتران روستا،در چشمه‏ى نور آن،در آسمان شفاف ابواء،بال و پر مى‏شستند،صداى هلهله‏اى شادمانه از روستا به فضا برخاست...و خیال من از کنار برکه،مى‏دید که برخى زنان،از کوچه‏هاى روستا،شتابناک و شادمانه،به اینسوى و آنسوى مى‏دویدند...

آه،آنک،دو زن،با همان شتاب به کنار برکه مى‏آیند با ظرفهاى سفالین بزرگ،تا آب بردارند...

خیال من گوش مى‏خواباند تا از خبر تازه،آگاه شود:-...خواهر،مى‏گویند،امام صادق (ع) پس از آگاهى از ولادت کودکشان فرموده‏اند:

«پیشواى بعد از من،و بهترین آفریده‏ى خداوند ولادت یافت... (4) »

-آیا نفهمیدى که نامش را چه گذارده‏اند؟

-فکر مى‏کنم،حتى پیش از ولادت،او را«موسى‏»نام نهاده بوده‏اند.

چشم خیال من،بى اختیار،فرا سوى برکه،در صحرا به چوپانى افتاد که بى خبر از آنچه در این روستا.رخ داده است گوسفندان را با عصاى چوپانى خویش،به پیش مى‏راند...

و یک لحظه،خیالم گمان برد که چوپانک،موسى است و آنجا صحراى سینا و از خیال گذشت: این موساى تازه مولود،مگر در مقابله با کدام فرعون زمان،به دنیا آمده است...؟!

امام و حکومت عباسیان

امام موسى بن جعفر الکاظم (ع) 4 ساله بودند که بساط حکومت جابرانه‏ى امویان بر چیده شد.

سیاست عرب زدگى امویان،چپاول و زور و ستم،روش‏هاى ضد ایرانى حکومتشان،مردم و بویژه ایرانیان را که خواستار تجدید حکومت داد خواهانه‏ى اسلام راستین،بویژه در ایام خلافت کوتاه حضرت على (ع) بودند،بر ضد امویان بر انگیخت و در این میانه کارگزاران سیاسى وقت،ازین گرایش مردم،خاصه ایرانیان به آل على (ع) و حکومت على وار،سوء استفاده کردند و به اسم رساندن حق به حقدار،امویان را به کمک ابو مسلم خراسانى بر انداختند اما به جاى امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) ابو العباس سفاح عباسى را بر مسند خلافت و در واقع بر اریکه‏ى سلطنت نشانیدند. (5) و بدینگونه،یک سلسله‏ى تازه‏ى پادشاهى اما در لباس خلافت و جانشینى پیامبر در 132 هجرى قمرى روى کار آمد که نه تنها در ستم و دورویى و بى دینى،هیچ از امویان کم نداشتند بلکه در بسیارى از این جهات،از آنان نیز پیش افتادند.

با این تفاوت که اگر امویان دیر نپاییدند،اینان تا 656 هجرى قمرى یعنى 524 سال در بغداد، بر همین روال،بر مردم،خلافت که نه،سلطنت کردند.

بارى،پیشواى هفتم،در دوره‏ى عمر خویش،خلافت ابو العباس سفاح،منصور دوانیقى،هادى، مهدى و هارون را با همه‏ى ستمها و خفقان و فشار آنها،دریافتند.

براى آینه‏ى جان امام،تنها غبار نفس اهریمنى این پلیدان جابر،کافى بود تا زنگار غم گیرد و به تیرگى اندوه نشیند تا چه رسد به اینکه،هر یک از اینان-از منصور تا هارون-ستمهاى بسیار بر پیکر و روح آن عزیز،وارد آوردند و هر چه نکردند،نتوانستند،نه آنکه نخواستند.

ابو العباس سفاح در 136 در گذشت و برادرش منصور دوانیقى بجاى او نشست،او شهر بغداد را بنا کرد و ابو مسلم را کشت و چون خلافتش پا گرفت از کشتن و حبس و زجر فرزندان على و مصادره‏ى اموال آنان لحظه‏اى نیاسود و اغلب بزرگان این خاندان و در راس همه‏ى آنها حضرت امام صادق را از بین برد...

مردى،خونریز و سفاک و مکار و به شدت حسود و بخیل‏و حریص و بیوفا بود،بیوفایى او در مورد ابو مسلم که با یکعمر جان کندن او را به خلافت رسانده بود،در تاریخ ضرب المثل است.

هنگامى که پدر بزرگوار امام کاظم را شهید کرد،آنحضرت 20 ساله بود و تا سى سالگى،امام با حکومت‏خفقان و رعب و بیم منصور،در ستیز بود و مخفیانه،شیعیان خویش را سامان مى‏داد و به امور آنان رسیدگى مى‏فرمود.

منصور در 158 هلاک شد و حکومت‏به پسرش مهدى رسید.سیاست مهدى عباسى،سیاستى مردم فریب و خدعه آمیز بود.

زندانیان سیاسى پدرش را که بیشتر شیعیان امام کاظم بودند،بجز عده‏ى کمى،آزاد کرد و اموال مصادره شده‏ى آنان را،باز پس گردانید.اما همچنان مراقب رفتار آنان مى‏بود و در دل بدیشان سخت دشمنى مى‏ورزید.حتى به شاعرانى که آل على را هجو مى‏کردند،صله‏هاى گزاف مى‏داد،از جمله یکبار به‏«بشار بن برد»،هفتاد هزار درهم و به‏«مروان بن ابى حفص‏»صد هزار درهم داد.

در خرج بیت المال مسلمین و عیش و نوش و شرابخوارگى و زنبارگى،دستى سخت گشاده داشت،در ازدواج پسرش هارون،50 میلیون درهم خرج کرد (6) شهرت امام در زمان مهدى،بالا گرفت و چون ماه تمام،در آسمان فضیلت و تقوا و دانش و رهبرى مى‏درخشید،مردم‏گروها گروه پنهانى بدو روى مى‏آوردند و از آن سر چشمه‏ى فیض ازلى،عطش معنوى خویش را فرو مى‏نشانیدند.

کارگزاران جاسوسى مهدى،این همه را بدو گزارش کردند،بر خلافت‏خویش بیمناک شد، دستور داد تا امام را از مدینه به بغداد آورند و محبوس سازند.

«ابو خالد زباله‏اى‏»نقل مى‏کند:«...در پى این فرمان،مامورینى که به مدینه بدنبال آنحضرت رفته بودند،هنگام بازگشت،در زباله،با آن حضرت به منزل من فرود آمدند.

امام در فرصتى کوتاه،دور از چشم مامورین،به من دستور دادند چیزهایى براى ایشان خریدارى کنم.من سخت غمگین بودم،و بدیشان عرض کردم:از اینکه سوى این سفاک مى‏روید،بر جان شما بیم دارم.فرمودند:مرا از او باکى نیست تو در فلان روز،فلان محل منتظر من باش.

آن گرامى به بغداد رفتند،و من با اضطراب بسیار،روز شمارى مى‏کردم تا روز معهود در رسید،به همان مکان که فرموده بودند شتافتم،و دلم چون سیر و سرکه مى‏جوشید،به کمترین صدایى،از جا مى‏جستم و اسپندوار بر آتش انتظار،مى‏سوختم.کم کم افق خونرنگ مى‏شد و خورشید به زندان شب مى‏افتاد،که ناگهان دیدم از دور شبحى هویدا شد،دلم مى‏خواست پرواز کنم و به سویشان بشتابم،اما بیم داشتم که ایشان نباشند و راز من بر ملا شود.

در جاى ماندم،امام نزدیک شدند،بر قاطرى سوار بودند،تا چشم روشن بین و عزیزشان به من افتاد،فرمودند:ابا خالد،شک مکن،...و ادامه دادند:

بعدها مرا دو باره به بغداد خواهند برد،و آن بار دیگر باز نخواهم گشت.و دریغا که همانگونه شد که آن بزرگ فرموده بود...» (7)

بارى در همین سفر،مهدى چون امام را به بغداد آورد و زندانى کرد،حضرت على بن ابیطالب (ع) را در خواب دید که خطاب به او این آیه را مى‏خوانند: فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم (8) آیا از شما انتظار مى‏رود که اگر حاکم گردید،در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟

ربیع مى‏گوید:

نیمه شب مهدى به دنبال من فرستاد و مرا احضار کرد.سخت‏بیمناک شدم و نزدش شتافتم و دیدم آیه فهل عسیتم...را مى‏خواند.

سپس به من گفت:برو،موسى بن جعفر را از زندان نزد من بیاور.رفتم و آوردم،مهدى برخاست و با او روبوسى کرد و او را نزد خود نشانید و جریان خواب خود را براى ایشان گفت.

سپس همان لحظه دستور داد که آن گرامى را به مدینه باز گردانند ربیع مى‏گوید:از بیم آنکه موانعى پیش آید،همان شبانه وسایل حرکت امام را فراهم ساختم و بامداد پگاه،آن گرامى در راه مدینه بود...» (9)

امام در مدینه،با وجود خفقان شدید دربار عباسى،به ارشاد خلق و تعلیم و آماده ساختن شیعیان،مشغول بود...تا در 169 مهدى هلاک شد و پسرش هادى بجاى او به تخت‏سلطنت نشست.

هادى،بر خلاف پدرش،دموکراسى را هم رعایت نمى‏کرد و علنا با فرزندان على سرسخت‏بود و حتى آنچه پدرش به آنها داده بود،همه را قطع کرد.

و ننگین‏ترین سیاهکارى او،براه افکندن فاجعه‏ى جانگذاز فخ بود.

فاجعه‏ى فخ

حسین بن على از علویان مدینه،چون از حکومت عباسیان و ستم بسیار ایشان به ستوه آمد،به رضایت (10) امام موسى کاظم علیه السلام،علیه هادى قیام کرد و با گروهى حدود سیصد نفر از مدینه به سوى مکه به راه افتاد.

بارى،سپاهیان هادى در محلى به نام فخ،او را محاصره و او و سپاهیانش را شهید کردند و همانند فاجعه‏اى که در کربلا رخ داد،در مورد اینان نیز پیش آمد:سر همه‏ى شهدا را بریدند و به مدینه آوردند و در مجلسى که گروهى از فرزندان امام على علیه السلام و از جمله حضرت امام کاظم حضور داشتند،سرها را به تماشا گذاردند.هیچ کس هیچ نگفت جز امام کاظم علیه السلام که چون سر حسین بن على رهبر قیام فخ را دیدند فرمودند:

انا لله و انا الیه راجعون،مضى و الله مسلما صالحا صواما قواما آمرا بالمعروف و ناهیا عن المنکر ما کان فى اهل بیته مثله.

از خداوندیم و بسوى او باز مى‏گردیم،سوگند به خدا که به شهادت رسید در حالیکه مسلمان و درستکار بود و بسیارروزه مى‏گرفت و بسیار شب زنده دار بود و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کرد،در خاندان وى،چون او وجود نداشت. (11)

هادى،گذشته از اخلاق سیاسى،از جهت‏خصلت‏هاى فردى نیز مردى منحط،شرابخواره و خوشگذران بود.


نظرات شما ()

نویسنده: رضوانی  سه شنبه 86 مرداد 16   ساعت 2:40 عصر

 

  ابن عباس از پیامبر عالیقدر اسلام (ص) روایت مى کند: که به حضرت على بن ابى طالب (ع) فرمود: تو طریق واضح و صراط مستقیم و یعسوب دین یعنى امیرالمؤ منین مى باشى . کسیکه مى خواهد نظیرِ باد از صراط عبور کند و بدون حساب داخل بهشت شود باید وصىّ و ولىّ و رفیق و خلیفه مرا با اهل بیتم ، یعنى على بن ابیطالب (ع) و فرزندانش را دوست داشته باشد. و کسیکه ولایت آقا على بن ابیطالب (ع) را ترک نماید داخل جهنّم خواهد شد.

به عزّت و جلال پروردگارم قسم ، على همان باب اللّه است که چاره اى نیست جز اینکه باید از آن درِ ولایت داخل شد؛ على بن ابى طالب صراط مستقیم است ؛ على همان کسى است که خدا فرداى قیامت از ولایت او سؤ ال خواهد کرد.

 


نظرات شما ()

نویسنده: رضوانی  سه شنبه 86 مرداد 16   ساعت 2:38 عصر

 

همان طور که اطلاع دارید ، شرکت مخابرات ایران ، خدمات رایگان متنوعی را برای کاربران تلفن های ثابت در نظر گرفته است. اما بسیاری از مردم از این خدمات و نحوه فعال سازی آنها بی خبرند. در این مقاله قصد داریم تمامی این خدمات را معرفی کرده و کدهای فعال سازی هر یک را معرفی کنیم. این خدمات عبارتند از : انتقال مکالمه ، انتظار مکالمه ، شماره‌گیری سریع ، مکالمه از خط اشغال به خطوط دیگر ، سرویس بیدار باش ، سرویس نمایشگر شماره CALLERID و دایورت بعد از 5 زنگ.

 

1-

انتقال مکالمه یا دایورت کردن ( CALL DIVERTING ) :

با این سرویس می‌توانید هنگامی که با تلفن شما تماس گرفته می‌شود مکالمه را به یک خط دیگر ثابت یا همراه منتقل کنید و عمل دایورت کردن را انجام دهید. این سرویس با هر دستگاه تلفن دکمه‌ای مجهز به سیستم تن انجام شدنی است.برای این کار شما باید کد زیر را در دستگاه تلفن وارد کنید:

# شماره مورد نظر*21*

بعد از زدن این کد صدایی که میشنوید فرق خواهد کرد ، این یعنی اینکه خط شما دایورت شده است.

برای غیر فعال کردن پس از قطع و وصل مجدد گوشی (در این حالت باز همان صدای مخصوص شنیده میشود) عدد #21# را وارد کنید.

در صورتی که مجدد صدای بوق مخصوص را شنیدید ، گوشی را قطع کرده و مجدد وصل کنید. در این حالت خط شما کاملا از حالت دایورت خارج شده است.

2- سرویس انتظار مکالمه یا پشت خطی ( CALL WAITING ) :

هنگام مکالمه شخص دیگری به شما تلفن می‌زند صدای بوق ضعیفی به گوشتان می‌رسد و شما را آگاه می‌کند شما می‌توانید با کمک این سرویس مکالمه اول خود را موقتاً قطع و با نفر دوم مکالمه کنید پس از خاتمه ی مکالمه یا در حین مکالمه می‌توانید مجدداً با شخص اول به صحبت خود ادامه دهید.

برای استفاده از این سرویس شما باید بهنگام شنیدن صدای بوق ضعیف با فشار دادن دکمه "FLASH" در تلفنهای دیجیتال و با "قطع و وصل کردن" در تلفنهای آنالوگ با شخص دوم تماس برقرار کنید.

برای بازگشت به گفتگوی اول میتوانید همین کار را تکرار کنید.

 

3- شماره‌گیری سریع ( SPEED DEALING ):

برای اجتناب از وقوع اشتباه در شماره‌گیری و صرفه جویی در وقت با دادن شماره های دو رقمی به حافظه مخابرات میتوانید از این سیستم بهره ببرید. این سرویس با هر دستگاه تلفن دکمه‌ای مجهز به سیستم تن انجام شدنی است.

برای استفاده از این امکان باید دستور زیر رو بکار ببرید :

برای ایجاد کد دو رقمی :

# شماره مورد نظر* کد دو رقمی *51*

بعد از وارد کردن این دستور حالا شما میتونید بعد از برداشتن گوشی با زدن کد دو رقمی** شماره ای رو که قبلا به آن داده اید را شماره گیری کنید.

برای حذف یک شماره از یک کد دو رقمی و تغییر آن میتوانید از دستور زیر استفاده کنید :

# کد دو رقمی *51*

برای غیر فعال کردن همه این کدهای دو رقمی باید از کد #55# استفاده کنید.

4- انتقال مکالمه از خط اشغال به خطوط دیگر ( CALL FORWARDING) :

برای این که تماس گیرندگان با بوق اشغال مواجه نشوند ، می‌توانید یک یا چند شماره تلفن خود را به مرکز تلفن مربوط اعلام کنید که در صورت اشغال بودن هر یک از شماره‌ها ارتباط به طور خودکار به شماره‌های بعدی منتقل شود.

این سرویس با هر دستگاه تلفن دکمه‌ای مجهز به سیستم تن انجام شدنی است.

برای استفاده از این حالت باید بعد از برداشتن گوشی کد #43* رو بزنید .

برای غیر فعال کردن این حالت باید کد #43# را وارد کنید.

5- سرویس بیدار باش :

با اشتراک این سرویس زنگ تلفن در ساعت مشخص شده به صدا در می‌آید .

این سرویس با هر دستگاه تلفن دکمه‌ای مجهز به سیستم تن قابل انجام می باشد .

برای استفاده از این حالت باید از روش زیر استفاده کنید:

ابتدا *55* رو بزنید بعد به ترتیب ساعت و دقیقه را وارد کنید و در آخر # را بزنید.

مثلا میخواهیم در ساعت 14:38 تلفن زنگ بزند ، این کد را میزنیم :

1438#*55*

برای غیر فعال کردن این سرویس باید کد #55# را وارد کنید.

6- سرویس نمایشگر شماره CALLERID :

در این سرویس شما کافی است یک دستگاه شماره انداز یا یک تلفن مجهز به نمایشگر شماره تلفن را خریداری کنید و با استفاده از آن میتوانید شماره را دریافت کنید. این سرویس نیازی به کد فعال سازی ندارد.

7- دایورت بعد از 5 زنگ :

با استفاده از این سرویس شما میتوانید کاری کنید تا بعد از 4 بار زنگ خوردن گوشی و جواب ندادن به گوشی در زنگ 5 ام تلفن روی شماره ی دیگری دایورت شود.

برای استفاده از این سرویس شما باید از کد زیر استفاده کنید:

# شماره مورد نظر*65*

طبق معمول برای غیر فعال کردن این امکان باید کد #65# رو وارد کنید.

منبع : WWW.TARFANDESTAN.COM

 


نظرات شما ()

<   <<   6   7      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عذاب دروغگو
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
255980 : کل بازدیدها
27 :بازدید امروز
4 :بازدید دیروز
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
مطالب متنوع - مطالب متنوع از قبیل:حدیث-داستان-ضرب المثل-جک ولطیفه و.....
بسمه تعالی - مطالب این وبلاگ متنوع وگوناگون میباشد لذا عنوان آن را * سفره * نهادم از شما دوستان گرامی تقاضادارم بانظرات خوبتان مرایاری فرمایید
لوگوی خودم
مطالب متنوع - مطالب متنوع از قبیل:حدیث-داستان-ضرب المثل-جک ولطیفه و.....
جستجوی وبلاگ من
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان


آوای آشنا

فهرست موضوعی نوشته ها
مطالب متنوع[81] .
بایگانی نوشته ها
به نام آنکه اشک را آفرید
نجات دهنده
عکاسی بهتر با تلفن همراه‌
موقعیت استراتژیک ایران
آمریکا و کابوس هلال شیعه
آرامش وجدان با شستشو
وظیفه بندگى
والدین برای لگد زدن نیستند
نا امیدِ امیدوار
بررسی خدمات رایگان تلفن ثابت و فعال سازی آنها
صراط مستقیم
سیر و سرطان
پیشواى هفتم حضرت امام موسى بن جعفر(ع)
کلمه هجدهم گفتار حضرت علی( ع ) : الحکمة ضالة المؤمن
جک ولطیفه وSMS
رازدارى
آیین دوستى
داستان موسى و خضر
] آثار و فوائد وجود امام زمان(علیه السلام) در زمان غیبت
اس ام اس های عاشقانه
] داستانی درمورد امام زمان (عج)-شفاى ابو راجع حمامى
دواى وحشت قبر
نقدپذیرى
تواضع و فروتنى در روایات اسلامى
حبّ دنیا
شهوت پرستى در روایات اسلامى
کلمه نوزدهم گفتار حضرت علی ( ع ) : الحرمان مع الحرص .
کلمه بیستم گفتار حضرت علی ( ع ) : قلب الاحمق فی فیه و لسان العا
کلمه بیست ویکم گفتار حضرت علی ( ع ) : المرء عدّو ما جهله
سلامت در پناه معنویت
صبر و شکیبایى
چند طایفه در آتش
گناه بى آبروئى
پندهاى حکمت آمیز
جکهای سری جدید
ضرب المثلها بترتیب الفبا
دیوان حافظ
موانع دعا
صد حکایت تربیتی
ظاهر و باطن ، همین است
عدسی؛ مقوی برای افطار
روزه ، درمان بیماری های روح و جسم
تاثیر روزه بر بیماری های جسمی و روحی
آرامش ، در بدترین شرایط
می خوام رو سرت خراب بشم ! هستی ؟
دانستنی های تغذیه در ماه رمضان
پنج راه برای افزایش هوش
کبد و بیماری های آن
روزه در بیماری های گوارشی
گلستان سعدی
شب قدر
آژیر خطر ابلیس
شب قدر است امشب
حقیقت شب قدر
استرس باعث چاقی می شود
گوشه وکنایه
جریان حکمیت در عصر حضرت علی علیه السلام
طعم عسل و زهر
هرم غذایی جدید چگونه است؟
جلوه های فساد اداری
قرصهای اکستاسی
زیبایی ، برای زنان خوشبختی نمی‌آورد
اثر شیر و فراورده های آن در پیشگیری از سرطان
بازی های کامپیوتری و سرمایه سالاری
متکدیان شیک شده اند!
چرا جوانان دیر ازدواج می‌کنند؟
توبه نصوح
ماده مخدری در قالب آدامس
پاییز 1386
اشتراک
 

فالنامه
برای دیدن فال خود ابتدا نیت کنید سپس بر روی یکی از دایره های موجود کلیک کنیدتا فال خود را مشاهده کنید












دریافت کد فالنامه