سفارش تبلیغ
صبا ویژن
* سلام وقت بخیر؛خوشحال میشم نظربدین*

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
توبه نصوح - مطالب متنوع از قبیل:حدیث-داستان-ضرب المثل-جک ولطیفه و.....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

[ و به نویسنده خود عبید اللّه بن ابى رافع فرمود : ] دواتت را لیقه بینداز و از جاى تراش تا نوک خامه‏ات را دراز ساز ، و میان سطرها را گشاده دار و حرفها را نزدیک هم آر که چنین کار زیبایى خط را سزاوار است [نهج البلاغه]

توبه نصوح - مطالب متنوع از قبیل:حدیث-داستان-ضرب المثل-جک ولطیفه و.....
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: رضوانی  پنج شنبه 86 مهر 26   ساعت 7:45 عصر

                  توبه نصوح

                                                   

  در کتاب انوار المجالس صفحه 432 داستان زیر نوشته بود: (نَصوح ) مردى کوسج (بى ریش ) و مانند زنان داراى دوپستان بود او در یکى از حمامهاى زنانه آن زمان کارگرى مى کرده ، و شستشوى این زن و آن زن را به عهده داشته .

نصوح به اندازه اى چابک و تردست بوده است که همه زنها مایل بودند   کارشان را او عهده دار شود، خورده خورده آوازه نصوح ، بگوش دختر پادشاه وقت رسید، میل کرد که وى را از نزدیک ببیند.

فرستاد حاضرش کردند، همینکه دختر پادشاه وضعش را دید پسندید و شب او را نزد خود نگهداشت ، روز بعد دستور داد حمامى را خلوت کنند و از ورود اشخاص متفرقه بآنجا جلوگیرى نمایند. سپس نَصوح را بهمراه خود بحمام برد و تنظیف خودش را به او محول نمود.

از قضا دانه گرانبهائى از دختر پادشاه ، در آنحمام مفقود گشت از این پیش آمد دختر پادشاه در غضب شد و به دو تن از خواصش فرمان داد که همه کارگران را تفتیش و بازرسى کنند، تا بلکه آن دانه گرانبها پیدا شود. طبق این دستور ماءمورین ، کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد بازدید خود قرار دادند. هینمکه نوبت به نَصوح رسید، با اینکه آن بیچاره روحش خبرنداشت ولى از اینجهت مى دانست که اگر تفتیشش کنند کارش به رسوائى کشیده خواهد شد به خاطر همین هم حاضر نشد که تفتیشش کنند. لذا به هر طرف که ماءمورین مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او به آنها اینطور نشان مى داد که دانه را او ربوده و از این نظر ماءمورین براى دستگیرى او اهمیت بیشترى قائل بودند.

نصوح هم چون تنها راه نجات را این دید که خود را در میان خزانه حمام پنهان کند ناچار خودش را بداخل خزانه رسانید، و همینکه دید ماءمورین براى گرفتنش به خزانه وارد شدند و فهمید که دیگر کارش تمام است و الا ن است که رسوا شود، بخداى متعال از ته دل توجه عمیقى نمود و از روى اخلاص از کرده هاى خود توبه کرد و دست حاجت بدرگاه الهى دراز نمود و از او خواست که از این غم رسوائى نجاتش دهد.

به مجرّد اینکه نصوح حال توبه و استغفار پیدا کرد و از کرده خود پشیمان گشت ، ناگهان از بیرون حمام صدائى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید چون دانه پیدا شد. پس ، از او دست کشیدند و نصوح خسته و نالان شکر الهى را بجا آورده از خدمت دختر مرخص شد و به خانه خود رفت و هر چه مال که از راه گناه در آورده بود، همه را بین فقراء قسمت کرد و چون اهالى شهر از او دست بردار نبودند دیگر نمى توانست در آن شهر بماند. و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج شده و در کوهى که در چند فرسخى آن شهر بود، سکونت اختیار نمود، و بعبادت خدا مشغول گردید.

اتّفاقا شبى در خواب دید کسى به او مى گوید: اى نصوح چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است ؟!

تو باید طورى کنى که گوشتهاى بدنت بریزد، همینکه نصوح از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگهاى گران وزن را حمل کند و بدین وسیله خودش را از گوشتها بکاهاند.

این برنامه را نصوح مرتبا عمل کرد، تا پس از مدّتى که گذشت در یکى از روزها همانطوریکه مشغول به کار بود چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا مى کند، از این امر به فکر فرو رفت . که آیا این میش ‍ از کجا آمده و از آن کیست ؟! تا آنکه عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از چوپانى فرار کرده و به اینجا آمده پس بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود و باو تسلیمش نمایم ، لذا رفت و آن میش را گرفت و درجائى پنهانش کرد، و از همان علوفه و گیاهان که خود مى خورد بآن نیز مى خورانید تا اینکه صاحبش آید و از او مواظبت هم میکرد که آن میش گرسنه نماند. چونکه چند روزى بهمین منوال گذشت آن میش به فرمان الهى به تکلم و حرف آمد و گفت :

اى نصوح خدا را شکر کن که مرا براى تو آفریده سپس از آن وقت به بعد نصوح از شیر میش مى خورد و عبادت مى کرد تا موقعیکه اتفاقا عبور کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى نزدیک به هلاکت بودند به آنجا افتاد. همینکه نصوح را دیدند از او آب خواستند.

نصوح گفت : شماها ظرفهایتان را بیاورید تا من به جاى آب شیرتان دهم مردم ظرف مى آوردند و نصوح آنها را از شیر پرکرده به آنان رد مى کرد و به قدرت الهى هیچ از آن کم نمى شد بدین وسیله نصوح آن گروه را از تشنگى نجات داد. بعدا راه شهر را بآنها نشان داد.

کاروانیان راهى شهر شدند و هریک از مسافرین در موقع حرکت در برابر خدمتى که آقاى نصوح به آنان کرده بود احسانى نمودند و چون راهى که نصوح به آنها نشان داده بود نزدیکتر بشهر بود. آنها براى همیشه آمد و رفت خود را از آنجا قرار دادند. بتدریج سایر کاروانها هم بر این راه مطلع شدند. آنها نیز ترک راه قدیمى نموده همین راه را اختیار کردند. قهرا این رفت و آمدها درآمد سرشارى براى نصوح تولید مى نمود، و او از محل این درآمدها بناهائى ساخت و چاهى احداث کرد و آبى جارى نمود و کشت و زراعتى بوجود آورد و جمعى را هم در آن منطقه سکونت داد، و بین آنها بساط عدالت را مقرر فرمود و برایشان حکومت مى کرد و جمعیتى که در آن محل سکونت داشتند همگى به چشم بزرگى بر نصوح مى نگریستند.

رفته رفته آوازه و حسن تدبیر نصوح به گوش پادشاه وقت که پدر آن دختر بود، رسید. از شنیدن این خبر به شوق دیدنش افتاد لذا دستور داد تا وى را دعوت بدربار کنند. همینکه دعوت پادشاه به نصوح رسید اجابت نکرد و گفت مرا با دنیا و اهل دنیا کارى نیست . و از این رفتن به دربار عذر خواست مامورین وقتى سخن نصوح را به پادشاه زدند بسیار تعجب کرد واظهار داشت حال که او براى آمدن عذر دارد پس چه خوب است ما نزد او رویم و قلعه نوبنیادش را مشاهده کنیم . لذا با خواصش بسوى اقامتگاه نصوح حرکت کردند.

همینکه به آن محل رسیدند به قابض الارواح امر شد که جان پادشاه را بگیر و به زندگانى وى خاتمه دهد، پادشاه بدرود حیات گفت .

این خبر به نصوح رسید دانست که وى براى ملاقات او از شهر خارج شده لذا در تجهیزات و مراسم تشییع جنازه اش شرکت کرد، و آنجا ماند تا به خاکش سپردند و از این رو که پادشاه پسرى نداشت ارکان دولت مصلحت را در این دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند پس چنان کردند و نصوح را به زور به پادشاهى منصوب کردند.

نصوح هم چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانید و بعد هم با همان دختر پادشاه که قبلا گفتیم ازدواج کرد. چون شب زفاف رسید و در بارگاهش نشسته بود، ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت ، چند سال قبل از این به کار شبانى و چوپانى مشغول بودم و میشى از من گم شده بود و اکنون آن را در نزد تو یافته ام ، مالم را به من رد کن .

نصوح گفت : همینطور است الا ن امر مى کنم به تو میش را تسلیم کنند. شخص تازه وارد بار دیگر گفت چون میش مرا نگهدارى کردى هرآنچه از شیرش را خورده اى بتو حلال باد ولى آن مقدار از منافعى که به تو رسیده نیمى از آنِ تو باشد، باید نیم دیگرش را به من تسلیم دارى .

نصوح دستور داد تا آنچه از اموال منقول و غیر منقول که در اختیار دارد نصفش را به وى بدهند و منشیان را دستور داد تا کشور را نیز بالمناصافه بینشان تقسیم کنند سپس از چوپان معذرت خواهى کرد تا بلکه زودتر برود. در آن موقع شبان گفت : اى نصوح فقط یک چیز دیگر مانده که هنوز قسمت نشده ؟! نصوح پرسید کدام است ؟!

چوپان گفت همین دختریست که به ازدواج خود در آوردى چون آن هم از منفعت میش من است .

نصوح گفت : چون قسمت کردن او، مساوى با خاتمه دادن به حیات وى است بیا و از این امر درگذر؟ شبان قبول نکرد باز گفت : نصف دارائى خودم را به تو مى دهم ، تا از این امر درگذرى ، این مرتبه هم قبول نکرد. نصوح اظهار داشت تمام دارائى خود را مى دهم تا از این امر صرف نظر کنى ، باز نپذیرفت . ناچار جلاّد را طلبید و گفت : دختر را به دو نیم کن . سپس جلاد شمشیر را کشید تا بر فرق دختر زند دختر از وحشت لرزید و جزع کرد و از هوش رفت .

در این هنگام شبان جلو جلاد را گرفت و خطاب به نصوح کرد و گفت بدان نه من شبان و نه آن میش است بلکه ما هر دو ملکى هستیم ، که از براى امتحان تو فرستاده شده ایم ، سپس در آنموقع ، میش و چوپان هر دو از نظر غائب شدند. نصوح شکر الهى را بجا آورد و پس از عروسى تا مدتى که زنده بود عبادت و سلطنت مى کرد و بعضى گفته اند آیه شریفه : تُوبُوا اِلَى اللّه تَوْبَةً نَصُوحا ( 45) اشاره به توبه چنین شخصى است .

از این داستان نتیجه مى گیریم ، اگر کسى توبه کند خداوند متعال امور دنیا و آخرت او را اصلاح خواهد کرد و دعایش را مستجاب مى کند و او را در بین مردم و ملائکه عزیز و سربلند مى نماید و بزرگترین پاداش را بعد از امتحان در دنیا و آخرت به او عنایت مى نماید.

اى خالق زمین و زمان حىّ لایزال

 

من بنده ذلیل و تو معبود ذوالجلال

 

ازدرد دل چه آرمت اى خانه دار دل

 

احوال خود چه گویمت اى خانه سازحال

 

ره یافتن بسوى تو فعلى بود یسیر

 

پى خواستن به کنه تو امرى بود محال

 

بى حضرت تو حدّ سخن نیست بنده را

 

جز صحبت از امید و حکایت ز انفعال

 

در حیرتم از اینکه چه گویم تو را جواب

 

یا رب اگر به عدل نمائى ز من سئوال

 

یاد عدالتت کندم پر ز اضطراب

 

فکر عنایتت کندم خالى از ملال

 

عفوت فزون تر است ز عصیان من اگر

 

عصیان من فزون بود از ماله المثال

 

یا رب هم از تو میطلبم بهر خود شفیع

 

بى اذن تو که را به شفاعت بود محال

 

ترسم دو روز فانى دنیایم افکند

 

در آتشى که هیچ نباشد در آن زوال

 

من آمدم براى تجارت در این جهان

 

سرمایه رفت از کف و من خالى از خیال

 

یا رب کرم ز هر صفتى بهتر است و من

 

جز بهترین صفت ندهم در تو احتمال

 

عاصى چه من نباشد و چون تو کریم نیست

 

در پیش عفو تو گنه من عظیم نیست 

 

 


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عذاب دروغگو
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
255976 : کل بازدیدها
23 :بازدید امروز
4 :بازدید دیروز
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
توبه نصوح - مطالب متنوع از قبیل:حدیث-داستان-ضرب المثل-جک ولطیفه و.....
بسمه تعالی - مطالب این وبلاگ متنوع وگوناگون میباشد لذا عنوان آن را * سفره * نهادم از شما دوستان گرامی تقاضادارم بانظرات خوبتان مرایاری فرمایید
لوگوی خودم
توبه نصوح - مطالب متنوع از قبیل:حدیث-داستان-ضرب المثل-جک ولطیفه و.....
جستجوی وبلاگ من
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان


آوای آشنا

فهرست موضوعی نوشته ها
مطالب متنوع[81] .
بایگانی نوشته ها
به نام آنکه اشک را آفرید
نجات دهنده
عکاسی بهتر با تلفن همراه‌
موقعیت استراتژیک ایران
آمریکا و کابوس هلال شیعه
آرامش وجدان با شستشو
وظیفه بندگى
والدین برای لگد زدن نیستند
نا امیدِ امیدوار
بررسی خدمات رایگان تلفن ثابت و فعال سازی آنها
صراط مستقیم
سیر و سرطان
پیشواى هفتم حضرت امام موسى بن جعفر(ع)
کلمه هجدهم گفتار حضرت علی( ع ) : الحکمة ضالة المؤمن
جک ولطیفه وSMS
رازدارى
آیین دوستى
داستان موسى و خضر
] آثار و فوائد وجود امام زمان(علیه السلام) در زمان غیبت
اس ام اس های عاشقانه
] داستانی درمورد امام زمان (عج)-شفاى ابو راجع حمامى
دواى وحشت قبر
نقدپذیرى
تواضع و فروتنى در روایات اسلامى
حبّ دنیا
شهوت پرستى در روایات اسلامى
کلمه نوزدهم گفتار حضرت علی ( ع ) : الحرمان مع الحرص .
کلمه بیستم گفتار حضرت علی ( ع ) : قلب الاحمق فی فیه و لسان العا
کلمه بیست ویکم گفتار حضرت علی ( ع ) : المرء عدّو ما جهله
سلامت در پناه معنویت
صبر و شکیبایى
چند طایفه در آتش
گناه بى آبروئى
پندهاى حکمت آمیز
جکهای سری جدید
ضرب المثلها بترتیب الفبا
دیوان حافظ
موانع دعا
صد حکایت تربیتی
ظاهر و باطن ، همین است
عدسی؛ مقوی برای افطار
روزه ، درمان بیماری های روح و جسم
تاثیر روزه بر بیماری های جسمی و روحی
آرامش ، در بدترین شرایط
می خوام رو سرت خراب بشم ! هستی ؟
دانستنی های تغذیه در ماه رمضان
پنج راه برای افزایش هوش
کبد و بیماری های آن
روزه در بیماری های گوارشی
گلستان سعدی
شب قدر
آژیر خطر ابلیس
شب قدر است امشب
حقیقت شب قدر
استرس باعث چاقی می شود
گوشه وکنایه
جریان حکمیت در عصر حضرت علی علیه السلام
طعم عسل و زهر
هرم غذایی جدید چگونه است؟
جلوه های فساد اداری
قرصهای اکستاسی
زیبایی ، برای زنان خوشبختی نمی‌آورد
اثر شیر و فراورده های آن در پیشگیری از سرطان
بازی های کامپیوتری و سرمایه سالاری
متکدیان شیک شده اند!
چرا جوانان دیر ازدواج می‌کنند؟
توبه نصوح
ماده مخدری در قالب آدامس
پاییز 1386
اشتراک
 

فالنامه
برای دیدن فال خود ابتدا نیت کنید سپس بر روی یکی از دایره های موجود کلیک کنیدتا فال خود را مشاهده کنید












دریافت کد فالنامه